در كتب كلامى و فلسفى، براى اثبات وجود خداوند متعال، براهين و دلايل فراوانى اقامه شده است كه در اينجا، سه برهان را كه فهم آن آسانتر است مىآوريم:
الف) برهان فطرت
كلمه »فطرت« در لغت به معناى »سرشت« است و فطرى بودن وجود خداوند به دو معنى است:
يكى اينكه اثبات وجود او احتياج به استدلال و اكتساب ندارد و مانند همه بديهيّات، امرى ضرورى و بسيار روشن است. خداوند مىفرمايد:
»اَفِى اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّمواتِ وَ الْاَرْض«.
] - ابراهيم / 10. [
»آيا در وجود خدا كه خالق آسمانها و زمين است ترديدى هست«؟
يعنى از تصوّر خلقت جهان هستى، تصديق به وجود خالقى مدبّر، عالم و حكيم لازم مىآيد. به تعبير ديگر، هر گاه انسان، آفرينش جهان هستى را با اين همه عظمت ويژه، در ذهن و فكر خود تصوير و تصوّر كند، بلافاصله در ذات و فطرت خود به وجود آفريدگارى دانا و تدبير كننده و عظيم، تصديق و گواهى خواهد دارد.
معناى ديگر فطرى بودنِ وجود خداوند اين است كه انسان، روحى خداجو دارد و در حقيقت خداجويى و خدايابى در عمق جان وى حاكم است و اگر حجابهاى غفلت و ماديّت از پيش چشم او برداشته شود خداوند را مىيابد همانگونه كه انسان تشنه، تشنگى را در مىيابد.
مراد از فطرت در اينجا معناى دوّم است، زيرا وقتى دست انسان در بن بستهاى زندگى از همه اسباب ظاهرى كوتاه، و به تعبير ديگر غفلتها و حجابها زايل شد خداوند را با چشم فطرت مىبيند و نا خود آگاه نجات و حاجت خود را از او مىخواهد. در اين حالت، انسان خداى متعال را با علم حضورى مىيابد، مانند تشنهاى كه پس از نوشيدن آب، رفع عطش را با علم حضورى در مىيابد. رسالت همه پيامبران الهى نيز اين بوده است كه اين حالت توجّه و حضور را در انسان دائمى كنند تا انسان هميشه و در همه لحظات خداجو باشد. و خود را در محضر خداوند متعال ببيند.
ب) برهان نظم
اوّلاً شكى نيست كه نظمى دقيق بر عالم وجود حكم فرماست و هيچ عاقلى نيست كه در وجود نظم در موجودات مادّى - از اتم گرفته تا كهكشانها - ترديد كند.
ثانياً وجود نظم و تدبير نيز بدون ناظم و مدبِّر ممكن نيست و هيچ عاقلى نظم را زاييده تصادف و اتّفاق نمىداند. بنابراين عقل از روى ضرورت حكم مىكند كه نظم و تدبير اين جهان، گواه روشنى بر وجود مدبّرى حكيم است. خداوند مىفرمايد:
] - نقل كردهاند كه »نيوتن«، مدلى از منظومه شمسى ساخته و آن را به سقف كارگاه علمى خود آويخته بود و گاه براى رفع خستگى آن را به كار مىانداخت و از حركت خاصّ آن لذّت مىبرد. نيوتن، دوستى داشت كه منكر خداوند بود و بارها درباره وجود خداوند با او مناظره كرده بود. روزى به ديدار نيوتن آمد. نيوتن دستگاه را به كار انداخت. دوستش شگفتزده پرسيد: چه كسى اين را ساخته است؟ نيوتن با خونسردى گفت: سازندهاى ندارد و خود بخود به وجود آمده است. دوستش گفت: چنين چيزى ممكن نيست. بعد از گفتگوى بسيار، نيوتن گفت: چگونه اين منظومه كوچك سازندهاى دارد ولى جهان گسترده هستى بدون خالق مدبّر است؟ [
»سَنُرِيهِمْ اياتِنا فِى الْافاقِ وَ فى اَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيََّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ«.
] - فصّلت / 53. [
ما آيات خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان هويدا مىكنيم تا آشكار شود كه وجود خداوند حقّ است«
ج) برهان امكان
ترديدى نيست كه وجود، عارض بر جهان هستى شده است و به عبارت ديگر وجود براى جهان ضرورت ندارد و به اصطلاح منطقى، عالَم »ممكن الوجود« است. پس بايد كسى اين وجود و هستى را به جهان، اعطاء كرده باشد. حال اين كس:
1) يا خودِ اوست يعنى عالَم به خودش، وجود داده است كه در اين صورت، »دور« يعنى توقّف چيزى بر خودش لازم مىآيد. و در علم منطق اثبات شده است كه »دور« باطل و محال است.
2) يا چيزى غير از عالَم، به عالَم هستى داده و خود آن هم، هستى را از عالَم گرفته است يعنى با تأثير در يكديگر، وجود و هستى را از همديگر اخذ كردهاند كه در اين صورت هم باز »دور« لازم مىآيد و در نتيجه به سوى باطل و محال مىرود.
3) يا چيزى غير از عالَم است كه خودِ آن هم داراى علّت ديگرى است و آن علّت نيز علّت ديگرى دارد كه لازمه اين امر، وجودِ سلسلهاى از علل غير متناهى (علّتهاى ناشدنى) و در نتيجه »تَسلسُل« است و در علم منطق اثبات شده است كه »تسلسل« نيز باطل است، زيرا معناى آن وجود معلولهاى بدون علّت است كه تصوّر آن با حكم به عدم آن همراه است و به عبارت ديگر بطلان آن بديهى است.
4) و يا اينكه، اعطاء كننده هستى به عالَم، »واجب الوجود« است كه هستىِ آن، از خودِ اوست و همه هستيها نيز از او سرچشمه مىگيرد. در لغت فارسى به اين موجود »خدا« و در لغت عربى به او »اللَّه« مىگويند. قرآن شريف اين برهان را در سخنى رسا و بسيار موجز چنين بيان فرموده است:
»اَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَىءٍ اَمْ هُمْ الْخالِقُون«
] - طور / 35. [
»آيا خود بخود آفريده شدهاند يا خود خالق خويش هستند؟ (هر دو محال است پس خالق شما خداوند است)«.
و نكتهاى كه بايد به آن توجّه داشته باشيم اين است كه: چون در اين جهان هستى، حيات، قدرت، علم، شعور، اراده و مانند اينها حكم فرماست پس بايد واجب الوجود كه هستى بخش اين جهان است نيز داراى كلّيه اين فضايل باشد، زيرا:
ذات نايافته از هستى بخش
كِى تواند كه شود هستى بخش؟
بنابراين، اينكه گفته شده كه منشأ اين جهان مادّه و انرژى است كه همو واجب الوجود است علاوه بر اينكه دليلى ندارد و قرآن شريف نيز آن را تخيّل و گمانى بيش نمىداند، دليل بر ردّ آن نيز وجود دارد و آن اينكه مادّه و انرژى و مانند اينها] - وَ قالُوا ما هِىَ اِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا اِلّاَ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ اِنْ هُمْ اِلاّ يَظُنُّونَ »كافران گفتند: زندگى ما چيزى جز زندگى همين دنيا نيست كه مىميريم و زنده مىشويم (گروهى مىروند و گروهى مىآيند) و جز طبيعت ما را هلاك نمىكند، اين سخن نه از روى علم است بلكه گمانى بيش نيست« (جاثيه / 24). [
كه علم، قدرت، شعور، حيات، اراده و .... ندارند چگونه مىتوانند جهانى سراسر علم، قدرت، شعور، حيات، اراده و.... خلق كنند؟